تحولات لبنان و فلسطین

ادبیات صهیونیسم و فلسفه اروپا در شکل‌گیری اسرائیل و دشمن‌انگاری عرب‌ها و مسلمانان نقشی بسزا ایفا کردند. اما چگونه؟

یهودی سرگردان از راه می‌رسد/ روایتی از نقش ادبیات و فلسفه اروپا در شکل‌گیری اسرائیل
یک خاخام صهیونیست پای دیوار ندبه در حال انجام مناسک دینی‌اش

همگان در مورد نقش ادبیات صهیونیسم و فلسفه غرب در همسوسازی افکار عمومی با اسرائیل(صهیونیسم) و یاوه‌سرایی‌هایش اتفاق نظر دارند.

در این فرصت، چند اثر ادبی نقش‌آفرین در پی‌ریزی صهیونیسم را بررسی می‌کنیم، همچنین نظریه پردازی‌های فلاسفه اروپا به نفع صهیونیسم را که از مهم‌ترین عوامل تبلیغ صهیونیسم در قرن بیستم است، از نظر می‌گذرانیم.

برقراری پیوند میان صهیونیسم و وعده‌های تورات

«غسان کنفانی» در کتاب خود با عنوان «ادبیات مقاومت در فلسطین اشغالی از 1984 تا 1966» می‌گوید: همه رمان‌های صهیونیستی از این دو سلاح بسیار کارآمد سود می‌جویند؛ پرداخت تفصیلی به  کشتار یهودیان توسط نازی‌ها و برقراری پیوند میان صهیونیسم و وعده‌های تورات درباره سرزمین فلسطین.

همچنین کنفانی تشریح می‌کند چگونه دو واژه «نژاد» و «دین» به اصطلاحی برای بیان یک معنا در ادبیات صهیونیستی تبدیل شدند، این‌ها عنوان بارز اصل دعوت صهیونیسم سیاسی و یکی از مهم‌ترین ارکان آن هستند، یعنی اصل تفوق یهود که بر تحقیر نژادی دیگر ملت‌ها به ویژه عرب‌ها استوار است.

یهودی‌ها پس از تسخیر کرسی‌های دانشگاه‌ها، عملیاتی دوسویه برای بازنگری‌ تاریخ در پیش گرفتند. از نظر «ممدوح عدوان» پژوهشگر، این عملیات سه هدف را دنبال می‌کرد:

نخست زدودن نقاط سیاه از تاریخ یهود، بدین ترتیب که هر رویداد ناپسند که یهودیان رقم زدند را با دو انگیزه بازنگری می‌کرد؛ یا برای انکار نقش یهودیان در آن و یا برای توجیه نقش‌آفرینی یهود در آن.

هدف دوم همزمان با هدف اول است که عبارت است از سرقت نبوغ و دستاوردهای نخبگانی. توضیح اینکه برای هر نبوغی که در طول تاریخ پدید می‌آید، نسبت و پیوندی با یهود جعل می‌شود  و سرانجام  انحصار تراژدی‌؛ این کار با بازنگری در تراژدی‌های ملل دیگر به منظور محو، توجیه یا انکار کامل آن‌ها انجام شد تا تراژدی یهود به عنوان تنها تراژدی انسانی حفظ شود. این تراژدی شامل تراژدی معاصر «هولوکاست» و تراژدی تاریخی (سرگردانی و اسارت) است.

یهودی سرگردان رسید

از همان آغاز، یعنی همزمان با نخستین تحرکات صهیونیسم سیاسی در اروپا در پایان قرن نوزدهم، به نظر می‌رسد آمادگی برای مقابله با اروپامحوری تا حد زیادی چشم‌انداز منازعه‌ای را که در خاورمیانه در حال ظهور بود، ترسیم کرد. «فاروق مردم بیگ» در سال 2010 در کنفرانس «کتاب و مسئله فلسطین» سخنرانی کرد. بر پایه دیدگاه وی این امر (مقابله با اروپامحوری) از سه طریق صورت پذیرفت؛ از یک سو با حذف مردم فلسطین، از سوی دیگر با تحقیر آرمان‌های ملی آنان و نیز سپردن «مأموریت تمدنی»  به «صهیونیسم» مانند هر پروژه استعماری دیگر.

از زمان صدور بیانیه بالفور در سال 1917 و تسلط بریتانیا بر بیت‌المقدس تا جنگ جهانی دوم، نویسندگان و فیلسوفانی که به اوضاع فلسطین پرداختند، در منطق تمرکزگرایی و حمایت از پروژه صهیونیستی جای گرفتند، مانند «جوزف کسل» و کتابش با نام «سرزمین عشق و آتش» در سال 1924، یا «آلبرت لوندر» در کتابش موسوم به «یهودی سرگردان وارد شد» در سال 1930 که رستاخیز قومی یهودیان را جشن می‌گیرد.

عرب‌ها به مثابه تداوم‌بخش جریان نازیسم

 در سال‌های 1947 و 1948 صهیونیسم توانست افکار عمومی را متقاعد کند که یک جنبش آزادی‌بخش ملی است و فلسطینی‌ها حامی نازیسم هستند، همچنین ادعاهای واهی آنان روی چند موضوع متمرکز شد: اندوه برای قربانیان هولوکاست، همبستگی با نجات یافتگان و اینکه «جنبش» صهیونیستی در فلسطین هیچ تفاوتی با مبارزه یهودیان اروپایی علیه نازیسم نداشت.

برابر منابع، شاید «ژان پل سارتر» نخستین کسی باشد که از طریق مقاله خود «تأملی در مسئله یهود» از صهیونیسم حمایت سیاسی و در خصوص آن نظریه‌پردازی فلسفی کرد؛ بدین ترتیب که صهیونیسم را تجسم حقیقی و عینی برای اعمال حق زندگی آزاد یهودیان جهان و زبان گویای آنان برشمرد.

این تز سارتر یکی از نخستین و مهم‌ترین برگ‌های تبلیغاتی صهیونیسم بود، زیرا هر مخالف صهیونیسم را حامی تفکر نازی قلمداد کرد و عرب‌ها را امتداد نازیسم اروپایی معرفی می‌کردند که یهودیان را آزار و شکنجه می‌داد و موجودیت آن‌ها را تهدید می‌کرد. دیری نپایید که فلسفه سارتر و مفهوم یهودی‌ستیزی او مورد استفاده صهیونیست‌ها قرار گرفت و اصطلاح «صهیونیسم ستیزی» در آن ادغام و ضمیمه شد و نظریه سارتر درباره صهیونیسم توسط تعدادی از فیلسوفان اروپایی پذیرفته و مبنای عمل قرار گرفت.

پشتوانه اصلی ادعاهای صهیونیست‌ها در «اتحادیه فرانسه برای فلسطین آزاد» نیز نمود یافت به گونه‌ای که فعالان نزدیک به تشکیلات «ایرگون» در سال 1947 در فرانسه تأسیس شد. بسیاری از چهره‌های روشنفکر مانند «سارتر»، «سیمون دوبوار»، «ریموند آرون»، «ولادیمیر یانکلویچ»، «امانوئل مونه»، «ژاک مادول»، «پل کلودل»، «ژول رومن» و دیگران در این تشکیلات حضور داشتند.

بنابراین در طول سده بیستم و تاکنون دو جریان فلسفی در اروپا به طور عام و در فرانسه به طور خاص، نسبت به صهیونیسم دیده می‌شود؛ اولی از خصومت عمومی با عرب‌ها و اسلام ناشی می‌شود و دومی در آگاهی رقت‌بار اروپایی‌ها از هولوکاست نمود می‌یابد که خود را در قالب یک سوگیری عاطفی با یهودیان به عنوان نقیض و پادزهر برای یهودی‌ستیزی نمایان کرد.

فیلسوف «ژیل دلوز» در این باره می‌گوید: «فاتحان از جمله کسانی بودند که در معرض بزرگ‌ترین نسل‌کشی تاریخ قرار گرفتند، صهیونیست‌ها این نسل‌کشی را به یک شر تمام‌عیار بدل ساختند، اما تبدیل بزرگ‌ترین نسل‌کشی تاریخ به یک شر تمام‌عیار، نشان از یک نگرش دینی و صوفی دارد تا نگرشی تاریخی. این [نگرش دینی] شر را مهار نمی‌کند، بلکه برعکس به آن دامن زده، آن را بر سر بی‌گناهان دیگری (فلسطینی‌ها) فرو می‌بارد، همچنین این نگرش دینی برای جبران خطا، بخشی از رنج‌های یهودیان را بر سر این بی‌گناهان (فلسطینی‌ها) می‌آورد، مانند اخراج، حبس در گتوهای انسانی و ناپدید شدن یک ملت که همگی به روشی نرم‌تر از نسل‌کشی صورت می‌پذیرد، اما هدفش رسیدن به همان نتیجه (نسل‌کشی) است.

المیادین/ یوسف شرقاوی

برگردان: حمید عباس‌زاده/ عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.